نبرد واقعی در غرب بین رئالیسم و ایده آلیسم است - RT روسیه و اتحاد جماهیر شوروی سابق
از جانب پل رابینسون، استاد دانشگاه اتاوا. او در مورد تاریخ روسیه و شوروی، تاریخ نظامی و اخلاق نظامی می نویسد و نویسنده وبلاگ Irrussianality است. او توییتی در @Irrussianality منتشر کرد.
برای سادهتر کردن موضوع، اما فقط منصفانه، منصفانه است که بگوییم تقسیمبندی کنونی که تحلیلگران سیاست خارجی غربی را در زمان تنش فزاینده جهانی از هم جدا میکند، واقعگرا یا آرمانگرا هستند.
واقع گرایان معتقدند تنها چیزی که اهمیت دارد قدرت است. از سوی دیگر، ایده آلیست ها معتقدند که ایده ها نیز اهمیت دارند. در حالی که برای رئالیست ها جنگ سرد یک مبارزه برای قدرت بود، برای ایده آلیست ها یک مبارزه ایدئولوژیک بود. البته بیش از این هم وجود دارد، اما این دسته بندی های ساده شده، لنز مفیدی را برای تحلیل سیاست خارجی ارائه می دهند.
نه رئالیسم و نه آرمان گرایی زمانی به طور کامل بر دالان های قدرت تسلط نداشتند، اما پیروزی غرب در جنگ سرد به ایده آلیست ها کمی آزادی عمل بیشتری نسبت به قبل داد. وقتی قادر مطلق هستید، می توانید کمی آزادانه تر به تمایلات ایدئولوژیک خود بپردازید. و بنابراین، از اوایل دهه 1990، سیاست خارجی غرب به طور فزاینده ای تحت سلطه گفتگوها در مورد دموکراسی، حقوق بشر و مواردی از این دست قرار گرفت. خویشتن داری واقع گرایانه در مقابل مداخله گرایی لیبرال آرمان گرا زمین را از دست داد.
ادامه مطلب
اصولاً خوب است که زمینه اخلاقی برای سیاست فراهم شود. متأسفانه اغلب اوقات احساس برتری اخلاقی جایگزین ضعیفی برای بررسی جدی واقعیت های قدرت می شود. تلاش ها برای تغییر رژیم ها و تحمیل دموکراسی در مواجهه با مقاومت محلی و محدودیت های واقعی بر توانایی غرب برای تحمیل اراده خود بر مخالفان شکست خورده است. نتیجه اغلب بدتر شدن اوضاع بوده است، نه بهتر.
این را می توان در مواردی مانند لیبی، سوریه و اوکراین مشاهده کرد، جایی که حمایت از تغییر رژیم میراثی از هرج و مرج به جا گذاشته است. و می توان آن را در شکل بسیار متفاوتی در بلاروس مشاهده کرد، جایی که الکساندر لوکاشنکو، رهبر دیرینه، با موفقیت در برابر تمام تلاش ها برای برکناری او مقاومت کرده است.
در بیشتر 20 سال گذشته، لوکاشنکو درگیر توازن ظریفی بین روسیه و غرب بوده است و تمام تلاش خود را می کند تا به طور کامل در مدار هیچ کدام قرار نگیرد. از زمان انتخابات ریاست جمهوری اوت 2020، که در آن لوکاشنکو رسما 80 درصد آرا را به دست آورد، این امر به طور فزاینده ای دشوار شده است، نتیجه ای که تعداد کمی از ناظران بی طرف معتقدند. کشورهای غربی در مواجهه با اعتراضات گسترده علیه تقلب در انتخابات، مجموعهای از تحریمها را علیه بلاروس اعمال کردند.
پس از حادثه ای که در آن مقامات بلاروس یک پرواز از طریق حریم هوایی خود را متوقف کردند، تحریم های بیشتری اضافه شد. در جاده از یونان تا لیتوانی و همچنین پس از بحران اخیر مهاجران در مرز لهستان و بلاروس. کشورهای اروپای غربی از به رسمیت شناختن لوکاشنکو به عنوان رئیس جمهور خودداری کرده اند و برخی در عوض رقیب شکست خورده او، سوتلانا تیخانوفسکایا را به رسمیت شناخته اند. نتیجه قطع تقریباً کامل روابط بین بلاروس و اتحادیه اروپا، بریتانیا و ایالات متحده است.
سیاست غرب در قبال بلاروس از نظر لفاظی با استناد به دموکراسی، حقوق بشر و الف توجیه شد "نظم بین المللی مبتنی بر قوانین". پرونده علیه لوکاشنکو همچنین فرصت های زیادی برای نشان دادن فضیلت فراهم می کند. اما در حالی که از دیدگاه ایده آلیستی معنا دارد، اما از دیدگاه واقع گرایانه معنا ندارد.
در وهله اول، لوکاشنکو برای منافع غرب بد نبوده است و هیچ تضمینی وجود ندارد که هیچ جانشینی بیشتر طرفدار غرب باشد. دوم اینکه غرب توانایی سرنگونی لوکاشنکو را ندارد. تحریم بلاروس این کشور را از غرب بیگانه می کند و به منافع آن آسیب می رساند، اما هیچ کاری برای ارتقای دموکراسی و حقوق بشر، که هدف تحریم ها هستند، انجام نمی دهد.
ادامه مطلب
رویارویی با بلاروس همچنین باعث تضعیف غرب در مبارزه ژئوپلیتیک گسترده تر آن علیه روسیه می شود. این موضوع در این هفته زمانی آشکار شد که لوکاشنکو به خبرنگاران گفت که قصد دارد از کریمه بازدید کند و کریمه چنین است. "بخشی از خاک روسیه. می توان این را تشخیص داد یا نه، چیزی را تغییر نمی دهد.»
لوکاشنکو سپس بیانیه تحریک آمیزتری را بیان کرد. چندین سال است که آلمان تهدید کرده است که آمریکا را مجبور خواهد کرد تا سلاح های هسته ای خود را در خاک آلمان جابجا کند. اوایل ماه جاری، ینس استولتنبرگ، رئیس ناتو اعلام کرد که اگر آلمانها این کار را انجام دهند، این اتحادیه میتواند تسلیحات را به سمت شرق به لهستان منتقل کند. اکنون لوکاشنکو پاسخ داده است. او این هفته به خبرنگاران گفت که اگر این اتفاق بیفتد، از ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه می خواهد که سلاح هسته ای در بلاروس مستقر کند.
حرکات لوکاشنکو تا حد زیادی نمادین است. در حالی که اظهارات وی در مورد کریمه برابر با الف عملا به رسمیت شناختن شبه جزیره به عنوان روسی، نمی تواند به رسمیت شناختن قانونی باشد. و وعده میزبانی از سلاح های هسته ای روسیه چیزی است که لوکاشنکو به سختی مجبور به انجام آن خواهد بود. با این حال، اظهارات او باعث خوشحالی گوش روسیه خواهد شد. اشتباه است که بگوییم رهبر بلاروس کاملاً خود را به آغوش روسیه انداخته است، اما مطمئناً نسبت به دو سال پیش بسیار نزدیکتر است.
در همین حال، گفتگوها در مورد استقرار سلاح های هسته ای در اروپای شرقی، خاطرات اوایل دهه 1980 را یادآور می شود، زمانی که ترس از جنگ هسته ای بسیار واقعی بود. اینجا جایی نیست که آدم بخواهد باشد. گفت و گوهای اخیر در مورد جنگ احتمالی بین مسکو و کی یف و اظهارات پوتین مبنی بر اینکه در صورت استقرار موشک های ناتو در اوکراین به همان شیوه پاسخ خواهد داد را اضافه کنید و واضح است که جهان اخیراً کمی ترسناک شده است.
به سختی می توان دید که این چگونه منافع غرب را تامین می کند. آیا واقعا برای ما بهتر است که در یک حالت تنش دائمی زندگی کنیم؟ قطعا نه. در واقع، زمانی که روشهای غیردموکراتیک لوکاشنکو را تحمل کردیم، امنتر بودیم. آرمانگرایان دوست دارند استدلال کنند که پیگیری حقوق بشر و دموکراسی، زمین را به مکانی امنتر تبدیل میکند. در دنیای تئوری محض، این درست است. اما در واقعیت های خشن دنیایی که ما در آن زندگی می کنیم، این در واقع می تواند اثر معکوس داشته باشد.
هگل فیلسوف بزرگ آلمانی بین این دو تمایز قائل است "ایده آل" و "ارتباط". می توان گفت اولی باید در پرتو دومی مورد آزار و اذیت قرار گیرد. قدرت بیش از حد برای مدت طولانی به مردم در غرب این امکان را داده است که این موضوع را نادیده بگیرند و مطمئن باشند که اگر مشکلی پیش بیاید، آنها متضرر نخواهند شد. اما تفاوتی بین رویارویی با یوگسلاوی یا لیبی و در برابر روسیه و بلاروس (بدون ذکر چین) وجود دارد. وقتی با افرادی روبرو می شوید که مایلند و قادر به مقاومت هستند، واقعیت باید بر ایده آل بودن اولویت داشته باشد. با تغییر موازنه جهانی قدرت، این درسی است که غرب باید بیاموزد.
[ad_2]